خب اولش در یک خط کل حرفی که در اون چند صد بیت فروغ گفته رو بگم و بعد برم ادامه ماجرا:
فروغ درواقع از این دید نگاه کرده که میشه از خدا گله کرد بخاطر اینکه ما در یه جبر احاطه شدیم و اختیاری خارج از جبری که توش گیر کردیم برامون نیست، در قسمت زیادی از شعرش این موضوع رو با این مثال شرح داده که شیطان داره گله میکنه که من خودم از این موجود زشت بیزارم و خدا منو به این شکل افریده و در حال ناله کردنه...
خب امروز بصورت اتفاقی تو فیس یه مطلب رو دیدم که یکی از دوستان به اشتراک گذاشته بود که یه جورایی برام جالب بود که به این مطلب میخوره و میشه یه جورایی اونو پاسخی به شعر فروع دونست:
روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا میزان ایمان دانشجویان اش را بسنجد .او پرسید: (( آیا خداوند , هرچیزی راکه وجود دارد , آفریده است؟ ))دانشجویی شجاعانه پاسخ داد : (( بله ))استاد پرسید: (( هرچیزی را ؟! ))پاسخ دانشجو این بود: (( بله ; هرچیزی را. ))...استاد گفت: (( دراین حالت , خداوند شیطان را آفریده است . درست است ؟ پس خداوند هم شیطنت کرد.))برای این سوال , دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند .ناگهان , دانشجوی دیگری دستش را بلند کرد و گفت:(( استاد ممکن است از شما یک سوال بپرسم؟ ))استاد پاسخ داد: (( البته ))دانشجو پرسید: (( آیا سرما وجود دارد؟ ))استاد پاسخ داد: (( البته, آیا شما هرگز احساس سرما نکرده اید؟ ))دانشجو پاسخ داد: (( البته آقا, اما سرماوجود ندارد. طبق مطالعات علوم فیزیک, سرما, نبودن تمام و کمال گرماست و شیء را تنها درصورتی می توان مطالعه کرد که انرژی داشته باشدو انرژی را انتقال دهد و این گرمای یک شیء است که انرژی آن را انتقال می دهد . بدون گرما اشیاء بی حرکت هستند, قابلیت واکنش ندارند ; پس سرما وجود ندارد . ما لفظ سرما را ساخته ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم . ))دانشجو ادامه داد : (( وتاریکی ؟ ))استاد پاسخ دا د : (( تاریکی وجود دارد . ))دانشجو گفت: (( شما باز هم در اشتباه هستید آقا! تاریکی , فقدان کامل نور است. شما میتوانید نور و روشنایی را مطالعه کنید اما تاریکی را نمی توانید مطالعه کنید. منشور نیکولز, تنوع رنگ های مختلف را نشان می دهد که در آن طبق طول امواج نور , نور می تواند تجزیه شود . تاریکی , لفظی ست که ما ایجاد کرده ایم تا فقدان کامل نور را توضیح دهیم. ))و سرانجام دانشجو ادامه داد: (( خداوند, شیطان را نیافریده است . شیطان فقدان خدا در قلب افراداست. شیطان فقدان عشق, انسانیت و ایمان است. عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند . آنها وجود دارند و فقدانشان منجر به شیطان می شود. ))نام این دانشجو (( آلبرت انیشتین )) بود!!!
اونروز که داداش بهم گفت ذهنم درگیر بود و خونه هم شلوغ سعی کردم بخونمش ولی دیدم تمرکز ندارم گفتم باشه بعدا... تا اینکه امروز گفتم بخونمش ببینم چرا داداش اینو بهم داد بخونم، یه ذره طولانیه ولی جالبه، فروغ هم گیرهایی میده هاااااااا!! الکی نیست بعضیا چشم دیدنشم ندارن!!!
ادامه مطلب ...
خب برای روشن شدن اذهان عمومی آخر پست قبلیم رو توضیح میدم شما نظر بدید که آیا من عادیم یا نه؟
ما توی خونمون سیستممون اینه که هرکسی از لیوان خودش استفاده میکنه و به قول معروف لیوان دهنی استفاده نمیکنیم، همینطور مثلا سر سفره غذا هر بشقابی قاشق داره هر کاسه ماستی و هرچیزی که سر سفره باشه قاشق یا چنگال داره (البته بجز مثلا بشقاب سبزی یا پیاز) و ما اصلا قاشق دهنی استفاده نمیکنیم.
یا اگر مثال دیگهای بخوام بزنم ما وقتی از سماور برقی یا کتری استفاده میکنیم چون قوری رو که روش بگذاریم بخار آب که به تهش بخوره مایع میشه و چکه میکنه توی کتری یا سماور در نتیجه ما در این حالتها قوری رو روی زمین یا سنگ اوپن نمیگذاریم بلکه یه نعلبکی شسته یا چیز مشابهی رو استفاده میکنیم و قوری رو روی اون میگذاریم که تهش کثیف نشه!
حالا به نظر شما اینها وسواسه و زیادهرویه؟
خب درواقع همیشه وقتی توی خوابگاهها بودم متوجه شدم که کمتر آدمهایی اینجورین، یه موردی رو که اولین بار موقع لیسانس فهمیدم اینه که (گلاب به روتون ) حتی خیلیها از مستراح که میان بیرون فقط دستشون رو آب میکشن و از صابون استفاده نمیکنند، یادمه اونموقع باورم نمیشد چون از نظر من اصلا همچین چیزی امکانپذیر نبود
اینه که به اینچیزها در محیط خوابگاهی عادت دارم ولی خب شاید سن و سال بالاتر باعث شده انعطافپذیریم کمتر باشه و یا واقعا هم اتاقی فعلیم یه مرحله از اون چیزهایی که دیده بودم خفنتره
ایشون قاشق دهنی که اصلا تو دیکشنری خانوادگیش نبوده و اولین بار از من شنیده، دیگه مثلا وقتی من میوههایی رو که میخوام پوست بکنم قبل پوستکندن زیر شیر آب میگیرم تعجب میکنه و حتی میگه ما برا مهمون هم میوههای مثل پرتقال یا انار رو همینجوری از کارتن میچینیم توی جامیوهای و پذیرایی میکنیم و مگر اینکه خاکی باشند که شستشو لازم داشته باشن... دیگه سرتون رو بدرد نیارم تفاوت زیاده
از هفته پیش اومدم خونه، روزهای قبل که داداش هم از مشهد اومده بود و جمعمون جمع بود اما از امروز خلوتتر شده.
قراره یکی دو هفته بمونم و بعد برگردم روزهای آخر حضور در دانشگاه هم درگیر خوندن برای اولین پایانترم دوره دکتری بودم... خب خدا رو شکر بدک نشد اما میتونست بد بشه که شانس آوردم چون دقیقا یه سوال دو نمرهای رو صبح امتحان به همراه صبحانه خوردن مرور و بررسی کردم و یه سوال دو نمرهای دیگه رو دقیقه نود به ذهنم رسید و نوشتم... حالا فکر کنید این ۴نمره اگر نبود احتمال زیاد افتاده بودم ولی الان بین مدعیان نمره ماکس هستم
این ترم دوتا درس و دوتا استاد داشتیم، یکی خیلی جوان از لحاظ شناسنامه و البته متاسفانه بچه از نظر عقلی و دیگری کمی مسن و بسیار با اخلاق و مودب اما کمی تنبل و بیحافظه (دوتا ویژگی آخرش مثل خودمه ) در کل ترم بدی نبود حداقل کاراییش آشتی کردن من با ریاضیات بود و در این مدت حسابی اعتماد به نفسم در زمینه ریاضی برگشته و شاید بهتره بگم بالا رفته.
درمورد همکلاسیها هم باید بگم ۸نفرن که سه تاشون آقا هستن، همهشون بچههای خوبی هستن... دو یا سه نفرشون (در مورد یکی از خانمها اطلاعات کافی دردسترس نیست) از من بزرگترن و بقیه کوچکترن، هرکدوم در یک ویژگی در درس خوندن و در ریاضی برجستهتره از بقیه، من و یکی از آقایون که استاد راهنمامون یکیه تونستیم گروه خوبی ایجاد کنیم و با هم روی درسها بحث و تبادل نظر میکنیم.
آهان یادم رفت بگم که تنها مجرد بین آقایون منم، دوتا از آقایون دوتا دخترخانوم خوشگل و ناز دارن، بین خانمها هم دو نفر متاهل داریم اما هنوز بچه ندارن.
نوبتی هم باشه نوبت هم اتاقی هاست، اونها هم بچههای خوبی هستن شاید تنها اشکال که البته اشکال منه و نه اونها اینه که رشته من خیلی به کتاب و خوندن وابسته است اما رشتههای اونها بیشتر به کارهای آزمایشگاهی یا میدانی و به همین دلیل درس خوندن تو کارشون نیست و زیاد فیلم میبینن!! یعنی فکر کنید من این چند سال تو خونه بودم فیلم زیادی ندیدم ولی الان توی این موقعیت درسی یه عالمه فیلم دیدم
آهان یه ذره سیستم بددلی و وسواس و بهداشت و اینهامون هم به هم نمیخوره
خوب فعلا برم سفره پهن بنمایم، تا بعد