نانوشتهـ‌هایـ یکـ‌انسانـ

یکـ‌انسانـ و یکـ ذهنـ، گاهـ متفاوتـ و گاهیـ آشنا!

نانوشتهـ‌هایـ یکـ‌انسانـ

یکـ‌انسانـ و یکـ ذهنـ، گاهـ متفاوتـ و گاهیـ آشنا!

من و دندون کَن (۱)

خب امروز(درواقع دیروز) غروب زمان موعود فرا رسید و بنده رفتم مطب دندون‌پزشک گرامی، بعد رو صندلی انتظار نشسته بودیم و حالا این منشی هم گویا پشت میز دکتر و داخل همون اتاق کار دکتر میشینه و کلا بیرون بیا نیست اما خب چون واضح بود بیمار داره ما (دادش منو رسونده بود و هرچی هم بهش گفتم تو برو الاف نشو نرفت که نرفت) همون بیرون منتظر موندیم و بیمارش که کارش تموم شد دیدیم یکی از اقوامه باهاش سلام و احوال‌پرسی کردیم بعد یه بار منشیه رفت و آمدی کرد و بعد دیدم نگاه‌مون میکنه و میگه بفرمایید!!

من تعجب کردم که سر یه شب این گویا منو یادش رفته! بهش گفتم که دیشب اومده بودم و اینجور و اونجور گفت آهاااان پس بفرمایید داخل... که دیگه اشهدم رو خوندم و رفتم داخل و به دکتر سلامی کردم و روی صندلی نشستم، کار اون یکی مریض هم تموم شده بود و با دکتر خداحافظی کرد و دکتر اومد سراغم :-s بعد پرسید چی بود چه جوریا بود گفتم هیچی دیگه گفتید اوضاع دندونها خیلی خرابه و از این حرفا که دیگه دوباره یه نگاهی به دهنم انداخت و گفت می‌خواین از همین جلویی شروع کنیم که تو دیدتره؟ (منم با توجه به تجربه‌ام که میدونستم آمپول در قسمت دندونهای جلو واقعا نفس‌گیره تو دلم گفتم خب اینجوری بهتره قورباغه بزرگه رو اول قورت میدم و بعلاوه واقعا این واجب‌تر هم بود) گفتم آره اینطور بهتره... 

فقط بدون توجه به سن و سال و این حرفهام با پر رویی بهش گفتم فقط دکترجان یه لطفی کن آمپول رو یه جوری بزن که خیلی درد نداشته باشه  که اونم کمی نیشش باز شد و گفت آره دیگه همین بوده بخاطر همین ترسه که وضع دندونات اینجور شده و نرفتی دکتر، گفتم دکترجان همکار قبلی‌تون چند سال پیش یـــــــــک آمپولی بهمون زد که نگو...

دیگه بهم گفت خودتو نترسونی درد هم نداره، بعد دوتا انگشتشو گذاشت روی صورتم روی لثه‌های بالایی جایی که قرار بود آمپول بخوره و کمی ماساژ داد و در همین حال بهم میگفت نگران نباش و عضلاتتو شل کن... منم سعی میکردم راحت باشم... خب آمپول لحظه اول ورودش یه سوزی داشت که گفتم ای جان چه خوب بود ولی ذهنم همش منتظر یه آخخخخ بلند بود  اما واقعا عالی و بدون درد بود درصورتی که دکتر قبلیه وقتی میخواست به لثه‌های جلویی آمپول بزنه آدم به خداااا میرسید، آخر کار ازم پرسید چطور بود با ذوق گفتم عاااااااااالی، لبخندی زد که یعنی ما اینییییییییم 


خب دیگه این قسمتش کمی خیالم رو راحت کرد که پس واقعا همونطور که میگن دکتر خوبیه ولی واقعیت مطلب اینه که تا آخر کار ترسم نریخت و همش آماده بودم که یه درد اساسی سراغم بیاد، ولی خداییش خوب کار کرد البته دندون آخری رو همون لحظات آخری سراغش رفت و گفت اااا کاش اینم درست میکردیم و دیدم دست به کار شد و وقتی میتراشیدش گاهی اوقات یه ذره درد میگرفت و معلوم بود اثر بیحسی کم شده ولی گفتم چیزی نیست تا قابل تحمل باشه تحملش میکنم، که خب زیاد نبود ولی موقع شستشو درد میگرفت اینجا بود که برا اینکه بهش بفهمونم که درد میگیره و شاید نیاز به عصب کشی داشته باشه کمی با دست اشاره کردم که درد میگیره ولی دیدم تحویل نمیگیره و آخر کار هم وقتی بهش گفتم، گفت چیزی نیست اون فقط حساس‌تر بوده...

آخر کار هم متوجه شدم که سه دندون رو درست کرده که من فکر میکرد دو دندون بوده!!

موقع حساب کتاب کردن هم جالبه که ۲۲۵تومن نوشت بعد من کارت رو به منشیش دادم، منشیش گفت چقدر شد؟ ۲۰۰ تومن؟ من هنوز میخواستم روی فاکتور رو بخونم که دیدم دکتر با یه حالت ارومی گفت باشه ۲۰۰ بکش

دکتر :-| من :-D


نکات جالب دیگه‌ای هم این بین بود مثلا:

۱- من وسط کار دکتر همش به اینکه توی این پست چی بنویسم فکر میکردم


۲- منشی همش کنار دکتر بود و خیره به توی دهن بنده و آروم حرف میزد و من نمیفهمیدم که با دکتر حرف میزنه یا با خودش... اینجا بود که داشتم به رابطه دکتر-منشی فکر میکردم که در نوع خودش رابطه جالبیه


۳- شرمنده اینو میگم ولی یه صدای خیلی آروم هم از شکم دکتر به گوشمان رسید که با توجه به نزدیکی گوشمان به شکم دکتر مزبور خب خیلی عادی بود و در اینجا بود که به رابطه دکتر-مریض هم فکر میکردم و اینکه این نکته رو اینجا تو وبم بنویسم و همین باعث شد که با دهنی باز داشت خندم میگرفت که سعی کردم ذهنم رو منحرف کنم به چیزی جز این پست