نانوشتهـ‌هایـ یکـ‌انسانـ

یکـ‌انسانـ و یکـ ذهنـ، گاهـ متفاوتـ و گاهیـ آشنا!

نانوشتهـ‌هایـ یکـ‌انسانـ

یکـ‌انسانـ و یکـ ذهنـ، گاهـ متفاوتـ و گاهیـ آشنا!

مهربونی با اعمال شاقه

  

کامپیوتر دوستم مشکل داره و چون من در این زمینه‌ها دستی بر آتش دارم... دوستم گفت بیا یه چند روز کامپیوتر دستت باشه ببین نمی‌فهمی مشکلش از چیه... حالا من که خودم مشکل وقت دارم و کمبود وقت دارم عملا نمی‌تونستم این خواسته رو رد کنم در نتیجه کامپیوترش رو گرفتم و همون روز اول بعد از کمی تست حدس‌هایی زدم و دیگه کامپیوتر رو خاموش کردم و بعد هم درگیری روزه‌های خودم شدم بعد چند روز دوستم زنگ زد و گفتم اینجور حدسی میزنم و فقط فلان کار رو چون ریسکش زیاده تست نکردم... گفت خب اونم میخوای تست کن... گفتم اوکی

دقیقا شبش اومدم این تست رو انجام بدم که ویندوز خطا میداد و وقتی تو اینترنت جستجو کردم گفت فلان مورد باید فعال کنید... دیگه سرتون رو بدرد نیارم که این گزینه رو فعال کردم و ریستارت لازم داشت و بعد وسط ریستارت گیر کرد و دیگه با دکمه خاموش کردن هم خاموش نمیشد و مجبور شدم برقش رو بکشم... و دیگه از اون لحظه بود که روشنش کردم و دیگه ویندوزش بالا نیومد که نیومد... و دچار مشکل شده بود.


حالا تقریبا دو سه روزی هست که هر چی کلک و راه حل تو اینترنته انجام میدم و همه به در بسته میخوره... و الان با خودم فکر میکنم که چرا اون روز فکر کردم باید اینقدر صادقانه برخورد کنم؟ دوستم که از این روش و راه‌حل احتمالی خبر نداشت کافی بود من سکوت کنم و حرفی از این روش به میون نیارم و اصلا خودمو درگیرش هم نکنم... و همون روز کامپیوتر خرابش رو بهش میدادم... اما الان چند روز از عمرم صرف یه کامپیوتر قدیمی خراب شده و تازه حس شرمندگی هم این بین پیش اومده


و بیشتر از این زورم می‌گیره که این فشارها و استرس‌ها و وقت تلف شدن‌ها رو به جان خریدیم واسه اینکه یه دوستی که ماهی بیشتر از ۳تومن میگیره سعی می‌کنه همه شانس‌ها رو تست کنه تا مثلا ۱۰۰تومن پول تعمیرکار نده...

نظرات 2 + ارسال نظر
پرشکوه یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 01:43 ب.ظ

سلام
خب من رو یاد یه خاطره انداختید من وقتی کارشناسی بودم درس مبانی کامپیوتر رو از ورودی های خودم زودتر گرفتم و وقتی هم کلاسیهام این درس رو گرفتن من یه ترم این دروس رو پاس کرده بودم دوستانم پروژه داشتن و هم اتاقیم که رشته کامپیوتر می خوند کامپیوتر تو اتاق داشتن و همکلاسیهای هم رشته من از هم اتاقیم خواستن از کامپیوترش استفاده کنند و از من خواستن تو پروژه کمکشون کنم و من تا نیم شب با کامپیوتر هم اتاقیهام بهشون کمک کردم پروژه بنویسند اما متاسفانه فردا کامپیوتر روشن نشد و ویندوزش بالا نیومد. حالا من این وسط هیچ کاره بودم و فقط یه عذاب وجدان بزرگ همراهم بود. آخرش همکلاسیم برای هم اتاقیم یه هارد خرید ولی من تا سالها دچار عذاب وجدان بودم.

سلام
عجب اتفاقی بوده

پرشکوه یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 09:23 ب.ظ

سلام
خوشحال میشم اگه پستی از وبلاگ من یادتون هست به من بگید تا تو سالگرد وبلاگم یه مجموعه از پستهای قدیمیم رو جمع کنم پستهای که یه کم خاطره انگیز بوده.

سلام
خواهش میکنم حافظه من که کلا اوضاعش خیلی خبرابه اما چیزی یادم اومد میگم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد