ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آدم گاهی به یه دلیلی بصورت کاملا اتفاقی و یهویی یاد بعضی اتفاقات یا بعضی اشخاص میفته...
چند روز پیش که برای پیدا کردن یه فایل به پوشههای کمی قدیمیتر توی کامپیوترم سر زدم... خیلی عکسها و مطالب جالب و نوستالژیکی به چشمم خورد... خیلی اتفاق جالبی بود... اگر سیستم مدیریت فایل و پوشهها توی کامپیوترتون شبیه من هستش شاید بد نباشه گاهی سری به این فولدرهای قدیمی بزنید...
و اما در این میان عکس یه نفرو دیدم... عکس بانوی مرحوم خانم فاطیما... وبلاگنویسی تو همین چند کوچه اونورتر که در ۱۳م مرداد ۱۳۹۰ که حدودا ۲۲سال سن داشت دار فانی را وداع گفت، چون معمولا هروقت به نیمه مرداد متمرکز بشم یاد ایشون میفتم، اینکه این اتفاق به این روزها نزدیک بود رو بهانهای دونستم که بعد از چند سال مجددا پستی بنویسم و از اندک دوستانی که اینجا رو میخونن تقاضا کنم برای شادی روحش فاتحهای بخونن...
روحش شاد و یادش گرامی باد...
سلام اتفاقی وارد وبلاگتون شدم.
میشه بگید چرا فوت کردن؟ وبلاگشون هنوزم فعاله؟
سلام خوش آمدید
تا اونجا که به خاطر دارم حادثه غیرمترقبه پیش اومده بود. وبشون که بله هستش: http://ngareha.blogfa.com
دیگر غیبتت موجه نیست, تو رفتی و بارو بندیلت را برای همیشه از اینجا بستی. به قول خودت واژه هایم هنوز در مرخصی به سر می برند باید به بزرگواریت ببخشی.
نیمه های مرداد نرسیده که بزرگترین تصمیم 22 سال زندگیت را گرفتی و رفتی تا لولیدن در میان ادمهای پست جامعه را که بزرگ مردانش دم از امنیت می زنن بیشتر حس نکنی.
در وبلاگت داشتی از خودت میگفتی که آمده ای پنجره را باز کنی و سوداهایت را بیرون بریزی سوداهایی که گاهی بغض میشوندو قورباغه وار باد میشوندو می ترکند، دراین صورت است که روزه سکوتت را میشکنی و خاموش ماندن ابدی ات به گور فنا میرود چراکه چیزکی ویزویزکنان در گوشت میخواند گفتی کورخوانده ایم زندگی در پس همه ته بدبختی هایش بازهم ادامه دارد...
مگر نگفتی زندگی ادامه دارد... پس چرا ادامه ندادید.
دیگر نمی توانم ادامه دهم فقط می گویم نبود فاطیما را به شما دوستان تسلیت عرض می کنم. روحش شاد
چه زود 4سال گذشت. واقعا باور این که یه جوون اینطوری از بین ما بره خیلی سخته. وقتی پستتون رو خوندم رفتم وبم و اون پستی که برای رفتن فاطیما نوشتم رو مرور کردم همین نوشته بالا بود که نوشته بود واقعا اتفاق بدی بود و باور پذیریش غیر ممکن.
سلام بله من هم برای پیدا کردن اسم وبلاگش به اون پستهای قدیمی وبلاگتون سر زدم.
واقعا الان بعد از این همه مدت هم اون چند پست آخر وبلاگشو که خوندم برام تکوندهنده بود... اینکه انگار خبر داشت انگار ۱۰۰سال عمرشه و دنیا رو عمیق میبینه و دیگه موقع رفتنشه و قبل رفتنش نشانههایی میذاره و از جامعه و مردمانش میگه...
راستی یادم رفت قالب جدید خیلی شادتره.
مرسی
بله گفتم آپدیت که نمیکنم حداقل در ظاهر تنوعی ایجاد کنم.