نانوشتهـ‌هایـ یکـ‌انسانـ

یکـ‌انسانـ و یکـ ذهنـ، گاهـ متفاوتـ و گاهیـ آشنا!

نانوشتهـ‌هایـ یکـ‌انسانـ

یکـ‌انسانـ و یکـ ذهنـ، گاهـ متفاوتـ و گاهیـ آشنا!

اتفاقی که باعث شد یادی از لـlت‌های قدیم کنیم

پریشب با دوستم از سلف برمیگشتیم، ما توی پیاده‌رو بودیم و چندتا دانشجو هم از قسمت ماشین رو داشتن میومدن...

یهو دیدیم که یه سری جملات و فحش های رکیک به حرفهاشون اضافه شد

دوستمو نمیدونم ولی من متعجب بودم و دلیلشو هنوز نفهمیده بودم

یهو دیدم در جلوی مسیرمون همین قسمت پیاده‌رو دوتا دانشجوی دختر دارن میان (در واقع پیاده رو در مسیر راه خروجی دانشگاه و درب سلف خواهران قرار داره) و اینجا بود که فهمیدیم... بله دانشجویان محترم چون دانشجوهای دختر رو دیده بودن احتمالا هیجان زده! شدند...

کمی جلوتر دوستم بهم گفت والا ما دوران دبستان که بودیم یادمه وقتی تو خیابون میرفتیم و یه دسته لـlت و lـوطها از خیابون رد میشدند اگر خانمی رد میشد حرف زشت نمیزدند و حالا این وضع دانشجوهامونه (بلا نسبت اون اکثریت دانشجویانی که همگی خیلی خوبند البته)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد