نانوشتهـ‌هایـ یکـ‌انسانـ

یکـ‌انسانـ و یکـ ذهنـ، گاهـ متفاوتـ و گاهیـ آشنا!

نانوشتهـ‌هایـ یکـ‌انسانـ

یکـ‌انسانـ و یکـ ذهنـ، گاهـ متفاوتـ و گاهیـ آشنا!

زود تند سریع...

انگار همین دیروز بود...

من تقریبا یه ساعتی زودتر میرسیدم خونه...

برا اینکه مامان بتونه به درست کردن نهار ظهر برسه یه ساعت براش شکلک درمیاوردم که گریه نکنه...

گاهی یه مگس سمج پیدا میشد روی صورتش مینشست...

شاید یه سالش نشده بود نمیتونست مگس رو پر بده... شایدم نمیدونست که این حس خارش بخاطر مگسه و باید پرش بده...

در هرصورت اینکار رو هم من انجام میدادم...

نمیتونم اینکه امروز امتحان کنکور داد رو باور کنم...

در عین خوشحالی یه جورایی دلم میگیره...

دلم میگیره...

از بازی زمونه؟

از بازیی که خوردیم (نسلمون رو میگم)؟

از عمری که گذشت و میگذره و دقیقا نمیدونم باید کجاش رو بگم نوجونیی و کجاش رو بگم جوونی؟!!

از اینکه جوونی کردن بلد نیستم؟

از اینکه همش فکر میکردم وقتی به این سن و سال رسیدم سالهاست که با یه آدم پایه جوونی کردیم (میگم جوونی کردیم چون از همون اولش میگفتم من تا نفر دومی نباشه یه نفره انگیزه تفریح و جوونی کردن ندارم)...

چرا اینقدر زود دیر میشه؟

کجای کار عیب داره؟

با چه نیرویی میشه بر این لَختی عظیم که زندگیم دچارش شده مقابله کنم؟

...


مدتهاست که تو فکر بودم برا یادگاری از شکل و ساختار اتاقم عکس و فیلم بگیرم...

امشب اما یکهو دیدم همه وسایل اتاق رو راهی خونه دوستم کردم و اتاق لُخت و بی روح شده مثل روز اولی که تحویلش گرفتم... و چقدر زود دیر شد و نشد از اون حال و هوا خاطره ای رو ثبت کنم... فقط از همین حال و روزش فیلم گرفتم.

خیلی زود میگذره...

...


بهار بی شرف اصلا فرصت نداد احساسش کنیم...

درس و درس و درس...

و تابستون هم ناجوانمردانه خواهد گذشت...

درس و امتحان و استرس و هنوز به خودمون نیایم میبینیم پاییزه و باز استرس امتحان و موضوع و ...

اصلا اگه خدا سال ۹۳ رو برای ما نیافریده بود چرا داره تو محاسبات عمرمون حسابش میکنه؟

چرا موهای سفید ریشمون رو قابل شمارش کرده؟


یه جای کار عیب داره...


پ.ن.: شرمندم که بعد سالی و ماهی مطلب نوشتم و اونم همش نق زدن بود!

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 6 تیر 1393 ساعت 04:19 ب.ظ

اره یه جای کار عیب داره عیب اصلیش هم در خودمون است و نه تقصیر بهار است نه تقصیر خدا و نه امتحانات.

با نیروی جرات و برنامه ریزی و مسامحه نکردن در کارها!

مرسی بخاطر نظرت

البته من منظورم این نبود که بهار یا خدا مقصرند بیشتر طعنه‌ای به سرعت گذشتن روزها بود...
و البته که امتحانات هم مفصر نیستند سیستم مسخره آموزشی ما مقصره که یکبار درسها رو پاس میکنی و دوباره توی امتحان جامع امتحانشون میدی و کمتر گروه ریاضیی هست که استاداش اعتماد به نفس و دید لازم برای حذف این امتحان مسخره رو داشته باشند!

پرشکوه جمعه 6 تیر 1393 ساعت 04:36 ب.ظ http://parshkooh.persianblog.ir/

زمان زود می گذره اونقدر زود که تا نگاه می کنیم وقت رفتن است ناگهان چقدر زود دیر می شود..
کودکها بزرگ میشن ما پیر میشیم مهم اینه که از زمانی که گذشته خوب استفاده کرده باشیم
راستی یک سال خیلی زود گذشت.

آره خیلی زود گذشت!
حضور بچه ها بهانه ایست برای یادآوری اینکه سالها خیلی زود میگذرند!

زویا پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 12:02 ب.ظ

هوم
چقد حال و هوای این پستت با همه پستهات فرق داشت اصلا یه بغض تهش بود :-( منم همه ترسم اینه که فاطمه یهو بزرگ شو و من شوهر نکرده باشم و فاصله سنیش با بچه ام زیاد شه شیه خو!

آری گویا

آره اینم یه ترسیه برا خودش

travis یکشنبه 22 تیر 1393 ساعت 11:48 ق.ظ http://teravis.wordpress.com/

ماها عجیب غریبیم. فقط خوشحالم که اینو میدونیم که نرمال نیستیم. سعی میکنم همینجا بس کنم هیچی دیگه نگم و برم درسامو بخونم. :-|

:-|

travis شنبه 28 تیر 1393 ساعت 11:30 ق.ظ http://teravis.wordpress.com/

کجایی برادر؟ چرا نیستی؟

راستش نت هم دارم ولی وقت و البته حس ندارم امتحان این مدت هم سمینار کلاسی به عهده منه بیشتر درگیرم و کم رنگ

پرشکوه چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 10:35 ب.ظ http://parshkooh.persianblog.ir/

تبریک میگم اخرین کلاس زندگیتون رو هم تشکیل دادید و تموم شد امیدوارم به زودی اخرین امتحان رو هم میدید بعد هم دفاع و خلاصه همه چیز تموم میشه و اخرش یه مرحله دیگه از زندگی هم با موفقیت طی شد.
برات ارزوی موفقیت در ادامه این راه می کنم.

مرسی
منم همینطور آرزو میکنم امتحان آتی و کارهای پایان نامه و بقیه رو بخوبی و با موفقیت از سر بگذرونید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد